ادواردو

ساخت وبلاگ

#صفحه_هفتمنه نگاهش می کنم و نه جوابش را می دهم. -  با اختیار واحترام بپوش بریم؛ و الا مجبور می شم پیشت بمونم، یک!  مادرهم جلوی خواهرش شرمنده میشه، دو!  این کتاب رو هم می برم جریمه ی این که بی اجازه ازاتاقم برداشتی، سه!  کتاب را برمی دارد و می رود.  این مهمانی های خداحافظی مبینا، باعث شده که یک دور تمام فامیل را ببینم.  برای من دور از خانه، این انس زود هنگام کمی سخت است.  مادر کنار حجم زیاد کارها و دل نگرانی هایش،  با دیده ی محبت همه ی این دعوت ها را قبول می کند و علی که انگار وظیفه ی خودش می داند مرا با احساسات اطرافیانم آشتی بدهد. برادر بزرگ تر داشتن هم خوب است هم بد.  خودش را صاحب اختیار می داند و مامور قانونی محبت به سبک خودش.  با آن قد و هیبتش که از همه ی ما به پدر شبیه تراست؛ حمایتش پدرانه، رسیدگی هایش مادرانه و قلدری هایش مثل هیچکس نیست.  وقتی که میخواهد حرفش را به کرسی بنشاند دیگر نمی توانی مقابلش مقاومت کنی.  مادرهم،  باآسودگی همه ی کارها را به او می سپارد و در نبودن های طولانی پدر،  علی تکیه گاه محکمش شده است.  یکی دوبار هم دعوا کرده ایم؛  من جدی بودم، ولی اوباشیطنت، مشاجره را اداره کرده و با حرف هایش محکومم کرده است. معطل مانده ام که چه بپوشم.  دوباره صدای علی بلند می شود و در اتاقم درجا باز می شود. - ا....  هنوز نپوشیدی؟  بوی عطرش اتاقم را پر می کند.  نفس عمیقی میکشم و نگاهش نمی کنم.  آرام، مانتو طوسی ام را از چوب لباسی برمی دارم. - پنج ثانیه وقت داری!#صفحه_هشتممانتو را تنم می کنم.  می شمارد :- یک،  دو ،سه، چهار، پنج.  می آید داخل و چادر و روسری ا ادواردو...ادامه مطلب
ما را در سایت ادواردو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamdoonigarden بازدید : 42 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:45

 

ادواردو...
ما را در سایت ادواردو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamdoonigarden بازدید : 48 تاريخ : جمعه 23 آذر 1397 ساعت: 12:25

گفته بودیم برایمان بنویسند.بنویسند از مردانی که نام آنها در کوه ها، دشت ها، دریا ها، و پهنه آسمان آبی این سرزمین پراکنده است. بنویسند از مردانی که ارتفاع ایمانشان به دست متبرک امام رضوان الله علیه رسم شده است.بن ادواردو...ادامه مطلب
ما را در سایت ادواردو دنبال می کنید

برچسب : فرمانده, نویسنده : shamdoonigarden بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1396 ساعت: 12:45

  حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراه ادواردو...ادامه مطلب
ما را در سایت ادواردو دنبال می کنید

برچسب : برابراهیم, نویسنده : shamdoonigarden بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1396 ساعت: 12:45

«ادواردو» که در دسته رمان‌های منتشر شده از سوی نشر آرما قرار می‌گیرد، داستان خبرنگار بخش حوادث یکی از نشریات ایتالیایی است که درباره مرگ ادواردو پول‌دارترین جوان ایتالیا و چهره‌ای مشهور در فوتبال که مالک باشگاه ادواردو...ادامه مطلب
ما را در سایت ادواردو دنبال می کنید

برچسب : ادواردو, نویسنده : shamdoonigarden بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1396 ساعت: 12:45